دلارام معصومیان

متولد ۱۳۹۲

دلارام معصومیان

متولد ۱۳۹۲

وبلاگ شخصی دلارام معصومیان

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

اگر آقای بدیع گرامی این غزل را نمیسرود، من با کدام انگیزه برای تو غزل میخواندم!؟



تو ماهی و من ماهی این برکه کاشی
اندوه بزرگیست زمانی که نباشی!

از ادامه این غزل فقط چشم و فیروزه را فهمیدی! ایرادی ندارد هنوز راه درازی در پیش داری عزیزم...
و سفارش خواهم کرد به آقای بدیع که باز هم با ماهی غزل بگوید.
البته هنوز غزل های خاله جان(سرکار خانم سوسن درفش) را شروع نکرده ایم باهم، قطعا ایشان حق بیشتری برگردن ما دارند پس اول میرویم سراغ غزل های خاله:-)
از امشب با این غزل شروع خواهیم کرد:
اگر از لعل لبت سیب بچینم چه شود
یک دل سیر کنارت بنشینم چه شود
هی مرا ناز کنی دست به مویم ببری
هی صدایم بزنی ماه جبینم !چه شود

دفتر شعرش را که تمام کرد. یک نسخه اش را برای تو یادگاری نگه می دارم:-)

پ.ن ۱ جناب آقای بدیع گرامی سپاسگذاریم که مارا با رنگ های سرخ و لاجوردی کودکی هایمان پیوند زدی و با هر بیت این غزل بزرگتر شدیم تا برسیم به بند آخر!

پ.ن ۲ سرکار خانم سوسن درفش عزیز، از قلم شیرین و هنرمندانه تان لذت بی اندازه می بریم و بی صبرانه منتظر چاپ دفتر شعرتان هستیم. بالاخره دلارام ما باید برای خوانش و حفظ مرجع مکتوب داشته باشد:-) 

پ.ن ۳ دلارام عزیزم، اگر روزی رسید که دوست نداشتی غزل بخوانی و شعر بدانی، حتما به من بگو... مسلما دیگر اصرار نخواهم کرد:-)

بازی محبوب این روزهای تو همین سه کلمه است!

سنگ

کاغذ

قیچی

و شکل جالب دستهایت وقتی قیچی درست میکنی! آخر هنوز انگشتانت آنطور که باید گوش بفرمانت نیستند... اما به شدت رویشان کار میکنی تا فرمانبردار باشند!

دایی احمد باصبرو و حوصله فراوان به تو آموخت که سنگ مشت است! کاغذ کف دست صاف! و قیچی دو انگشت اشاره و سبابه...

قبل از آموزش های فشرده دایی ات، برای هرسه کلمه قیچی میاوردی و ما کلی میخندیدیم.

حالا تو فرق هر سه را میدانی:-)


۱- سنگ قیچی را میشکند...قیچی کاغذ را میبرد و تکه تکه میکند...
اما کاغذ...همیشه سنگ را در آغوش میکشد! گرچه همیشه، مغلوب قیچی میشود...
خوب میشود که بدانی، نه سنگ باشی...نه قیچی!

۲- از دایی احمد بخاطر اینهمه پشتکار و صبر برای بازی کردن با تو سپاسگذاریم:-)

من و پدرت همیشه میخواستیم حوضی هرچند کوچک در حیاط داشته باشیم، اما زندگی آپارتمان نشینی را نمیشود کاری کرد!
خواستم بگویم!
یک حوض طلب تو!
یک حوض با ماهی های رنگارنگی که حتما به عمو مجتبی میسپاریمش تا پر از ماهی های قشنگ و رنگارش کند.
و تو کنارش بنشینی و بلند بلند شعر بخوانی:

تو حوض خونه ما ماهی های رنگارنگ
بالا و پایین میرن با جیرجیرکای قشنگ!!
و الخ



پ.ن 
۱- جیرجیرکها را خودت به شعر اضافه کرده ای و لابد بنظر تو انتخاب بهتری از "پولکا" است!
هرچه تو بگویی ما میپذیریم!
به خلاق بودن ادامه بده:-)
۲- پیشاپیش از عمو مجتبی برای خرید ماهی های آینده حوض خانه مان سپاسگذاریم :-)

دلارام عزیزم

این وبلاگ در سالروز 3 سالگی ات تقدیمت میشه.

وقایع این 3 سال رو تیتر وار واست مینویسم:

13 خرداد ماه بدنیا اومدی و درست وقتی ده روزه بودی انتخابات ریاست جمهوری سال 92 برگزار شد و آقا روحانی انتخاب شد.

15 روزت بود که دل درد شدید شبونه داشتی. دکترا بهمون گفتن که دخترتون کولیک داره! درواقع بهم چسبیدگی انتهای روده است.

از 15 روزگی تا 3 ماهگی که دل درد کولیک داشتی من و بابا سوار ماشین میکردیمت و تو شهر میچرخیدیم چون با صدای ماشین و ... ساکت میشدی!

درست سه ماهه ت تموم شده بود که شب ولادت حضرت امام حسن مجتبی رفتیم و گوشای نازت رو برای گوشواره انداختن سوراخ کردیم. (نگران نباش اصلا درد نداشت و فقط یه کم گریه کردی...البته تا فردا صبحش هم با من و بابایی قهر بودی)

توو 5 ماهگی تونستی بشینی و همزمان یه دندون خوشگل هم درآوردی!

8 ماهه بودی که تصمیم گرفتی  4دست و پا نکنی! و به جاش حرکت پرشی به سبک سینه خیز بزنی!

اما توی 9 ماهگی نظرت برگشت و با تلاش بابایی تونستی 4دست و پا کنی.

12 ماهت که شد و یه ساله شدی! میتونستی رو دوتا پای کوچولوت راه بری و کلی ذوق کنی از سیر کردن دنیای اطرافت!

توی 15 ماهگی تونستی دویدن رو تجربه کنی.

...

ادامه دارد...

الان باید بریم با عزیز پیاده روی کنیم

دلارام معصومیان

از مشهد امام رضا

متولد ۱۳ خرداد هزارو سیصد و ۹۲  


delaram

  • ۰ نظر
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۴۷