بیست و دو روز از دیماه گذشت و وقتی تو مدرسه بودی من رفتم بیمارستان و نی نی جدیدی به دنیا آمد.
اسمش را تو انتخاب نکردی چون دوست داشتی ماه رخ باشد من به قربان سلیقه و انتخابت اما من و پدرت مهرو را انتخاب کردیم.
حالا خواهر بزرگه شده ای و معلم نامبروان گیسو و مهرو هستی. همه چیز را آموزش می دهی, مهربانی, دلبری
, قدرت
, ناقلایی و تمارض
خلاصه که روزهای جالبی در پیش روست
سه خواهرون نازنین من
- ۰ نظر
- ۲۳ دی ۰۰ ، ۰۰:۰۰