دلارام معصومیان

متولد ۱۳۹۲

دلارام معصومیان

متولد ۱۳۹۲

وبلاگ شخصی دلارام معصومیان

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب

۳ مطلب در آذر ۱۴۰۱ ثبت شده است

گفته بودم هر غذایی را با دقت و اتیکت میل کنی. این یعنی لقمه های کوچک و با فاصله, یعنی بشقاب نیمه پر و مرتب. 

و در ادامه این صحبت ها بود که چند شب پیش در حال پوست کندن تخم مرغ آب پز بودی که به بحران تکه شدن تخم مرغ و جدا نشدن پوستش دچار شدی. باباحامد برای راحتی کارت روش های راحت تر را یادت می داد که با فوت و آب دهان و غیره همراه بود...

صحنه را دیدم!

و رسالت مادری ام ایجاب می کرد مجددا موارد قبلی را ذکر کنم و در انتها گفتم: عزیزم, وقتی در جمعی یا مهمانی هستیم مهمترین مساله این است که غذا را مخصوصا تخم مرغ را با نزاکت بخوریم حتی اگر پوستش به سختی جدا شود...

و شما با سعه صدر گفتی: آره مامان باشه اما! اولا که در هیچ مهمونی تخم مرغ آب پز نمیدن! بعدشم اگر بیارن هم مطمئن باش که من تخم مرغ آب پز بر نمیدارم! چون مهمونیه و قطعا چیزای خوشمزه تری هم تدارک دیدن!

بابا حامد گفت: راست میگه بچم!

من و رسالت مادری ساده لوحانه ام زدیم زیر خنده و شما و باباحامدت را تماشا کردیم که با بی محلی زیرپوستی به حرفهای من و  با فشار فوت و آب دهان و غیره و ذلک تخم مرغ ها را یکی پس از دیگری مغلوب اراده آهنینتان می کردید...

 

اگر از من بپرسند چه چیزی در دلارام شاخص ترین ویژگی اوست, خواهم گفت شادی توام با منطق!

زیبای من...

دنیا از آن توست, وقتی شاد هستی و از آن تو خواهد ماند وقتی شادی ات را با دیگران تقسیم کنی.

دیشب با شادی بیکرانت وقتی در استخر عمیق شنا میکردی مواجه شدم. راستش من اجازه نمیدادم تنها شنا کنی اما با اصرار خودت و اجازه ناجی من سکوت کردم. خدا می داند چقدر نگرانت بودم هربار شیرجه میزدی. اما به من ثابت شد بزرگ شده ای و من بی دلیل نگران بوده ام.

نمیدانم الان که این نوشته را میخوانی چند سال از امروز می گذرد و نمیدانم اصلا امروز را به یاد می آوری یا نه... 

چشم چپ ورم کرده و ملتهبت را یادت نخواهد آمد اما حتما شادی پیروزمندانه ات در ثابت کردن توانمندی ات به من را خوب به خاطر خواهی داشت.

با تلاش همیشگی ات اول از همه خودت و پس از آن من و پدرت را خوشحال کن. سرت را بالا بگیر همیشه... تو قهرمان داستان زندگی خودت باش!

 

با مانتو شلوار سایز 4 و قد 143 شروعش کردی...

دلت همیشه میخواست زود قدت بلند شود و چقدر از سایز مانتو و شلوارت راضی بودی...

من از ذوق تو ذوق مرگم عزیز دلم...

دختر ارشد نازنینم

حالا که مینویسم, اولین برف پاییز امسال را دیده ای و دست هایت از سرما یخ زده اند...

مشغول لباس پوشیدن هستی, می روی که به کلاس والیبالت برسی...

امروز برف با تو قشنگتر بود...

هرروز دنیا با تو قشنگتر است...